چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا

ساخت وبلاگ
دیروز چهل دقیقه تردمیل رفتم ۲۰ دقیقه دوچرخه، غروبش با پژمان پیاده روی. الان قبل بیرون اومدن از خونه، یک ربع داخل خونه تند راه رفتم/دویدم. نمی دونم چرا مدت زمان طووولانی از هر گونه فعالیتی طفره رفتم :( اونم با وجود اینکه اینقدر فعالیت کردن حالمو جا میاره. تو خونه ی ما همیشه تنها کسی که ورزش میکرد برادرم بود. همیشه هم تشویقم میکرد ورزش کنم، منتها خب تنهایی زورش نمیرسید. اما این روزا فکر میکنم که چطور بعدها بچه م حرفمو گوش کنه در حالی که خودم تکون نمیخورم. ایشالا ادامه بدم... حتی در حد همین دویدن در خونه به مدت یک ربع صبح ها. ... فردا رو مرخصی گرفتم و قراره بریم قایق سواری. امیدوارم خوش بگذره. ... آدریان که از ازمایشگاهمون اخراج شد، ویش هم امتحان جامع ش رو افتاد. کلا جو ازمایشگاهمون سنگین شده. ... خدایا بهم کمک کن این پروژه خوب پیش بره. اون اتفاقه رخ بده، و اون یکی هم. خدایا عاقبت منو سال بعد این موقع بخیر کن، هر طور که صلاحمه و بهترین حالت برای منه. الهی آمین. خیلی بی ربط الان یهو یادم افتاد که ۳۳ سالمه. چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 8 تير 1403 ساعت: 5:34

دیروز روز عجیبی بود. مرخصی گرفته بودم که با جمعی بریم قایق سواری، و چون مسیر دور بود با یکی از دوستام هماهنگ بودم با هم بریم. صبحش از خواب پاشدم و اینقدری که دیشبش خواب های عجیب دیده بودم شدیدا خسته بودم. بعد دوستم ناگهانی پیغام داد که دلش میخواد تنها باشه!! و نمیاد قایق سواری رو. از طرفی پژمان هم خیلی دیر از خواب پاشد و تا دقایق آخر که من اوبر بگیرم تو حموم بود و همه ش هم میگفت دیر که نمیشه. آخه مرد، تو مگه منو نمیشناسی که همچین چیزی بهم استرس میده. تو همون هیری ویری استادم پیغام گذاشته بود که چرا فلان چیزو آپدیت نکردی. دیروز به شدت روز بدی بود.  خیلی پشیمون بودم ازینکه یه روز مرخصی گرفتم ولی هیچ استفاده ای نکردم (قایق سواری رو رفتیم اما من بهم خوش نگذشت) الانک که دارم مینویسم باز اعصابم داره بهم میریزه. اما چه میشه کرد. نه این رفیق مودی م رو میشه تغییر داد. نه پژمان دقیقه نودی رو. نه استاد دیوونه م رو، و نه من  استرسی رو. واقعا حس میکنم ادم های زندگیم رو دوست ندارم. بگذریم. انشالله امروز روز بهتریه. چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 8 تير 1403 ساعت: 5:34

استادم داره میره مسافرت از شنبه. نمی دونم خوبه اینطوری برام یا نه. دیروز از ساعت چهار عصر تا شش غروب میتینگ داشتیم. بعد میگه اره خسته شدی برو خونه یک ساعت استراحت کن بعد دوباره شروع کن کار کردن :| تو دلم گفتم چشم بزرگوار حتما! آخه من آدم نیستم:| ساعت هشت صبح از خونه زدم بیرون و تو بهترین حالت هفت هشت غروب میرسم خونه بعد دوباره شبشم بشینم کار کنم! انگار که من خانواده ندارم یا به استراحت احتیاج ندارم.  حالا در هر حال که این کارو نکردم، اما کاش حداقل ادم بودم ویکندا درست حسابی استراحت میکردم نه اینکه بابت هیچ کاری نکردنم زجر بکشم. هیچ علاقه ای به این پی اچ دی م ندارم و اصلا دلم میخواد گریه کنم. چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 8 تير 1403 ساعت: 5:34